داستان های آواتاری
داستان های آواتاری
نوشته شده توسط محمد مهدی در ساعت 18:57

http://upcity.ir/images2/41076239065512496104.jpg

http://upcity.ir/images2/49874106194917178169.jpg

http://upcity.ir/images2/02947850633689112410.jpg

در ادامه ......شب شد و می خوان برن مهمونی

اگر متوجه داستان نمی شوید من برایتون تا اینجا را به فارسی می گویم

ولی بقییش کاملا معلوم است

برای آنگ دعوت نامه برای مهمونی می فرستند ..... ساکا می خواهد نامه را بخواند پس متوجه میشود که در آن نامه چی نوشته شده است

ساکا برای آنگ نامه را می خواند و آنگ بدون فاصله به کاتارا می گوید و می خواهد با اون به مهمونی بیاید

کاتارا قبول می کند ......شب می خواهند به مهمونی بروند که ....

http://upcity.ir/images2/30541533381614969173.jpg

http://upcity.ir/images2/65080217728522863126.jpg

http://upcity.ir/images2/37016009148668193703.jpg

http://upcity.ir/images2/47355784359430372673.jpg

http://upcity.ir/images2/51596589868040521577.jpg

http://upcity.ir/images2/19513184082793676368.jpg

http://upcity.ir/images2/82130335284014060400.jpg

فقط اینکه به کاتارا تا دلشون خواست بی احترامی کردند .... به نظرتون بعدش چی مشه ؟ نظر دهید

به نظر من تاف و ساکا تا دلشون بخواد می خندن و آنگ با آقای پر رو و بی احترام دعوا می کند

دلم برای کاتارا سوخت .... می خواستم گریه کنم .... من از اون از همه بیش تر خوشم میاد ..... به اندازه ی آنگ

 کپی ممنوع ، حتی شما دوست عزیز!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: تصاویر ، تصاویر از کارتون آواتار آخرین باد افزار، ،
:: برچسب‌ها: داستان های آواتاری,